خاطرات یسنا

موتور سواری

این موتور کوچولو جزو اولین اسباب بازیهایی هست که برای یسنا گرفتیم. آخه علاقه بسیار شدیدی به موتور داشت. و اسم موتور( صدای موتور ) جزو اولین کلماتی بود که میگفت. امروز دیدم این موتور رو برداشته و داره سوارش میشه ( البته این کار رو خیلی وقت پیش هم انجام داده بود) من هم سریع ثبتش کردم.  دوشنبه 28 دی 94   ...
28 دی 1394

نماز

امروز یک شنبه 27 دی ماه 94 هست. یسنا از همون اول علاقه خاصی به نماز خوندن ما نشون میداد. همیشه مشغول هر کاری که بود اون رو ول میکرد میومد کنار سجاده مینشست و گاهی وقتا رو مهر ما سجده هم میکرد. همیشه وقت حمد خوندن میشینه تو کوشمون، جزو برنامه های اصلیشه. امروز وقت نماز خوندن اومد گفت: مامان چادو یعنی به من هم چادر بده. منم این چادر نوزادیش رو براش آوردم و براش پوشیدم.خیلی خوشحال شد و وایساد بالای سجاده اش و شرو کرد ذکر گفتن و رفت سجده.مامانی کلی لذت برد و قند تو دلش آب شد خدا حفظت کنه عسل مامان. ...
28 دی 1394

آرایشگاه

مامانی خیلی دوست داشت یسنا موهاش بلند بشه و کلی جینگولشون کنه اما یسنا حتی اجازه نمیداد موهاشو شونه کنیم و ناچار شدیم موهاشو کوتاه کنیم. یسنا دست میگیره به موهاش و میگه خانوم ، یعنی خانوم موهامو کوتاه کرد. امروز سه شنبه 22 دی هست و یسنا دیروز یک سال و هشت ماهش کامل شده. امروز برای اولین بار فامیلش رو گفت،بابایی ازش پرسید اسمت چیه؟ گفت نسا عاف پو  کلی قند تو دلم آب شد.مامانی فداش بشه. الان چند روزه که کامل حرف میزنه قشنگ یه دفعه ای هم شد. وقتی که داره شیر میخوره وقتی سیر میشه میگه مامان بس. خدایا شکرت. اینجا یسنا منتظر باباییه که بیاد داخل.آخه بابایی هم رفته بود آرایشگاه. ...
23 دی 1394

تمبه

هر وقت باباجون خونه نبود و از یسنا میپرسیدیم باباجون کجاست ، میگف تمبه تا که امروز جمعه 18 دی آوردیمش سر تلمبه باباجون و از اون روز فهمید که تمبه کجاست تا دلش خواست خاک بازی کرد.   ...
23 دی 1394

عروسک عصبانی

امروز پنج شنبه 17 دی هست. بابایی یه کادو برا یسنا خریده بود.یسنا با کلی ذوق شروع کرد به باز کردنش.اما به محض روئیت کادوش کلی ترسید و پا شد رفت.البته مامانی هم ترسید.بابایی اسم عروسک رو گذاشته عروسک عصبانی.یسنا هر وقت که نگاش بهش میفته با ناخنش بهش اشاره میکنه و میگه، مامان عروسک عصبانی ...
23 دی 1394

کلاه دایی

امروز سه شنبه 15 دی هست. یکی از علاقه مندی های یسنا که برخلاف سایر چیزها، از روز اول از شدتش کم نشده این کلاه های دایی مصطفی هستن. هر سری که میاد خونه باباجون بلا استثنا باید بپوششون. یسنا امروز یک سال و شش ماه و 24 روز داره. تا چند روز دیگه 19 ماهش کامل میشه.یسنا الان تقریبا همه کلمات رو میتونه بگه. الان تا بیست میشمره.مامان فداش. ...
16 دی 1394

بدون عنوان

امروز یک شنبه 6 دی 94 هست.من نشسته بودم از دور یسنا رو زیر نظر داشتم. رفت زیپ کیف بابایی رو باز کرد کلاه رو در آورد و سریع پوشیدش بعد دوید تو اتاق پیش بابا که نشونش بده یسنا اول که اسم خودشو یاد گرفته بود میگفت یس. اما الان میگه نسا. ...
14 دی 1394

یلدای 94

امروز دوشنبه 30 آذر شب یلدا.باباجون و مامان جون اومدن شب پیش ما.بابایی هم عصر کاره. تا سفره رو میچیدیم یسنا همه رو تست می کرد وقتی بابایی میخواست از سر کار بیاد دوباره براش سفره چیدیم. ...
14 دی 1394

خواب ناز

امروز 20 آذر امروز چهرشنبه 9 دی. مامان رفته دانشگاه و برگشته و یسنا عسل هنوز خوابه   ...
14 دی 1394

یسنا و دایی

امروز پنج شنبه 12 آذره.یسنا و دایی مصطفی سرگرم بازی.از بس که دخترمون شیطونه نتونستم یه عکس دونفره خوب ازشون بگیرم .اینجا داره میگه عس عس و میاد که دوربینو از من بگیره.   ...
14 دی 1394